امروز.. دیروز...
دیشب یادم اومد تحقیق ننوشتم تا 3 صبح فقط مینوشتم خلاصه دهنم سرویس شد صبح به زور بیدار شدم پا شدم درس بخونم 8 صبح بود مامانم زنگ زد با کارگرمون اومده بودن ... مردم از حرص مامانم کلی هم غر میزد جرا اینجا کثیفه چرا اینجا اینطوریه و ...نمیشد هم چیزی بگی اونا چه خبر داشتن از دل من اه منم استرس امتحان داشتم میمردم فردا 8 صبح امتحان دارم پس فردا هم 10 صبح دارم منفجر میشدم دیگه خلاصه الان رفتن باز با هزار بدبختی انداخمت بقیه شو 5 شنبه خلاصه الانم خسته کوفته ام همه جام درد میکنه درسم نخوندم ی عالمه اش مونده تنهایییییییییییییییییییی که ترس نداره اینقدر دیشب خوب بود هی خواب جن میدیدم...
نویسنده :
نایسل
16:33